پاسخ:
مهاجرت کانادا طریق skilled workerنوار قلبم را که دادند دستم حس خاصی بهم دست داد؛ کلی نگاهش کردم و با خودم گفتم این خطها یک روز صاف میشوند، صاف صاف؛ اصلا انگار نه انگار که زمانی ریتم به این منظمیو زیبایی داشته اند. 😒
بعد فکر کردم: ولی جداً عجب ریتم منظمی! چقدر جذاب! این تپشهای قلب من است! 😍
و بعد فکری از جنس متفاوت: این مربوط به مهجورترین بخش زندگی من است! 😐
وقتی آقای دکتر نوار قلبم را نگاه میکرد، احساس میکردم یک نفر دارد بخش مرموز و پوشیده و سری وجودم را نگاه میکند و طوری به او زل زده بودم که یک لحظه سرش را بلند کرد و با تعجب نگاهم کرد! من هم بی اختیار لبخند تحویلش دادم! 😊 و او دوباره سرش را زیر انداخت و به کارش ادامه داد😐😂
+ شاعر عنوان: سید تقی سیدی
این که هر وقت زیر بار حادثههای دنیای خودم یا دنیای همه، کمر خم میکنم، به یادم میآوری یک نفر درونم هست که از رگ گردن به من نزدیکتر است و برای عبور از سختیها و اضطرابها، کافی است همه دلم را به او بسپارم، یعنی خود خود خوشبختی... خود خود آرامش...
دانلود فیلم دولیتل (Dolittle) دوبله فارسیمراقب دنیای نوجوانهای دور و برتان باشید! دختر یا پسر، فرقی نمیکند؛ آنها بی اندازه لطیف و شکستنی هستند و دنیایشان به طرز عجیبی، جمع اضداد است. سردرگمیهایشان را بفهمید. بزرگ شدنی را که هنوز پر از کودکی است درک کنید. و نگرانیهایتان را با عشق ورزیدن به آنها نشان دهید نه با کنترل کردن و موعظههای طولانی. اگر بتوانید راهی برای ورود به دنیای پر رمز و رازشان پیدا کنید، خواهید دید که پشت آن همه طغیانگری،چه قدر معصومیت و نیاز هست. لطفا لطفا لطفا نگذارید این معصومیت و نیاز، پایشان را به دنیایی باز کند که هیچ سنخیتی با روح پاکشان ندارد...
+ شاعر عنوان: مرشد بروجنی
بعضی از فلاسفه بزرگ، مثل سن مارکوس اورلیوس آگوستین و ژان ژاک روسو، هر کدام کتابی دارند به اسم «اعترافات» که در واقع خودزندگینامه نوشت آنها است و واقعا هم اعترافات شرم آوری در بعضی از قسمتهایش دارند! البته که من فیلسوف نیستم ولی فکر میکنم به خاطر همه کتابهای فلسفهای که خوانده ام و درس داده ام، حق دارم گوشه کوچکی از اعترافاتم را بنویسم که البته همان قدر که خودم از نظر «تفلسف!!!» به پای سن و ژان نمیرسم، اعترافاتم هم از نظر «شرم آوری» به پای آن دو، به خصوص سن مارکوس، نمیرسد!
در واقع من این روزها، پی به یکی از نچسب ترین اخلاقهایم برده ام و خب، با توجه به قدمت این اخلاق، و در این سن و سال، بعید است بتوانم تغییر چندانی در آن ایجاد کنم! برای نوشتن از این اخلاق نچسب، اول باید به یکی از اتفاقهای چند سال پیش اشاره کنم که این روزها هی توی ذهنم چرخ میخورد. زمانی سوء تفاهمیبین من و یکی از همکارهای صمیمیام پیش آمد و من در برابر آن، به سکوت و رفتار سرد اکتفا کردم! تا این که یک روز خانم همکار، در حرف زدن از آن موضوع پیشقدم شد و سوءتفاهمها را برطرف کرد و در نهایت، جملهای گفت که برایم شوک آور بود؛ گفت: «تو به راحتی اجازه میدهی هر کس دلش خواست کنارت بگذارد یا یک رابطه تمام شود! چون با کوچکترین ناراحتی، خودت را کنار میکشی.»
خب متاسفانه این یک واقعیت محض و البته نخواستنی است! من برای رابطههایم، و برای حفظ کردن آدمهای زندگی ام، حتی عزیزترینشان (البته به جز اعضای خانواده ام)، هیچ کاری نمیکنم! مطلقا هیچ کاری! کافی است یک نفر بخواهد مرا کنار بگذارد و آن وقت خودم به سادگی کنار میروم! حتی یک وقتهایی پیش آمده است که شده ام مصداق «پیش از آنی که بخواهی از کنارت میروم/ تا بدانی عذر من را خواستن کار تو نیست.»!!! شاید آخرین باری که برای حفظ رابطههایم و آدمهایی که دوستشان دارم، جنگیده ام، دوران دبیرستان بوده است که خودم را به آب و آتش زده ام تا با دوستان صمیمیام در یک مدرسه و یک کلاس باشم.
برای من که همیشه به قدمت و کیفیت دوستیهایم افتخار کرده ام و رفیق بازترین فرد خانواده و شاید حتی فامیل هستم، این اعتراف سختی است: من هیچ وقت آدم ماندن و ساختن و جنگیدن برای آدمها و رابطهها نبوده ام! بلکه همیشه، یا ایستاده ام و خراب شدن یک رابطه و از دست رفتن آدمهای زندگی ام را نگاه کرده ام یا بدتر از آن، همین که حس کرده ام یک ویرانی در راه است، گذاشته ام و رفته ام و اگر هم مانده ام، طلبکار آن دیگری بوده ام که باید به هر شکل ممکن همه بار مسوولیت را به دوش بکشد و مراقب رابطه باشد! (و به این ترتیب، من متخصص دق دادن آدمهایی که دوستم دارند، و حتی دوستشان دارم هستم!) آن هم منی که برای همه چیزهای دیگر، چیزهایی که مربوط به رابطهها و آدمها نیست، به سختی جنگیده ام و فاتح مغرور اکثر جنگهایم بوده ام!
با این اعتراف، حس میکنم یک غریبه در من نشسته است، یک غریبه با ویژگی شرم آورش! غریبهای که عادت کرده است به خودش بگوید که رفتن آدمها اهمیتی ندارد. حتی به خودش بگوید ناراحتی ات برای رفتن آدمها اهمیتی ندارد! که پابند هیچ کس هیچ کس هیچ کس نمیشود. که از بستگی و وابستگی و دلبستگی هراس دارد. که فکر میکند دوست داشتن آدمها، چیزی جز محدودیت نیست. که حوصله اش برای کنار آمدن با دیگران کم میآید. که برخلاف چیزی که همیشه فکر میکرده است، شاید روابطش سطحی و بی کیفیت است که به این راحتی از دست میرود و او هیچ کاری برایشان نمیکند. که تلاش برای ساختن یا بازسازی یک رابطه برایش از خواندن و فهمیدن هزار صفحه هگل و اسپینوزا سخت تر است. که فکر میکند رابطهای که قرار است یک روز خراب شود، بهتر است از اول نباشد و حوصله نداشته باشد که بخواهد جاهایی از یک رابطه را که فروریخته است مرمت کند و آن قدر در این چیزها تنبل و بی انگیزه باشد، که تنهایی را به همه چیز ترجیح دهد و از آن به این شدت لذت ببرد!
دارم به این فکر میکنم که اعترافات این غریبهای که در من نشسته است، هزار بار شرم آورتر از اعترافات ژان و حتی سن مارکوس است!!!
+ اتفاقهایی افتاده است که باعث شده من این ویژگی نخواستنی ام را روشن و صریح درک کنم؛ اما همه آنچه نوشتم مربوط به آن اتفاقها نیست. شاید آن اتفاقها فقط یک جرقه بودند.
پاسخ:
اگه قرار باشه زیادی جوون نباشن به این معنی نیست که باید پیر و پاتال باشن. بین دو گروه سنی خیلی جوان و پیروپاتال گروه سنی دیگهای هم وجود داره.
همیشه بوده باورم، که با تو من برابرم
اگه قویه بازوهات، به جاش منم یه مادرم
+ با این که مادر نیستم، هر بار کلیپ این آهنگ رو میبینم، به اینجاش که میرسه یه بغض غرورآمیز تو گلوم حس میکنم 😍
++ چند تا استاتوس روز مادر گذاشته بودم. وقتی دیدم دخترعمو جان استاتوس گذاشته که "از تقویمیکه روز مادر دارد متنفرم مگر نمیداند بعضیها مادر ندارند" همه را پاک کردم. 😔
+++ در مورد پست قضاوت هنوز منتظر نظراتتان هستم و خودم هم در اولین فرصت نظرم را مینویسم.
پاسخ:
ایا بدون قضاوت کردن میشه تصمیمیگرفت؟
تعداد صفحات : 2