loading...

کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

بازدید : 688
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 3:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کودکانه هایم تمامی ندارد

پیرزن چادرسیاه رنگ و رو رفته و خاک گرفته اش را جمع کرد و تند و تند، با لهجه‌‌‌ای غلیظ، از پنج یتیم گرسنه روزه داری که در خانه داشت حرف زد.

هیچ وقت نمیشود قاطعانه راست و دروغ این حرفها را تشخیص داد. ولی من همیشه به حسم اعتماد میکنم. به حسم اعتماد کردم و تنها اسکناسی را که در کیفم داشتم، به او دادم.

کلی دعایم کرد: "اِلای گُشنِگی نکشی. اِلای یتیمی‌نبونی، اِلای بی پناه و افتاده نشی" و محور اصلی دعاهایش این بود: "اِلای مثلی من نشی. اِلای مثلی بِچام نشی."

کمی‌بعد شروع کرد در مورد فلان دکتر حرف بزند که چشم بسته روی پیری و ناتوانی و نداری او و چه کرده و چه گفته و چه خواسته است!

همه حرفهایش را متوجه نمیشدم، اما به خوبی میفهمیدم که ضمن گلایه از دکتر، بارها و بارها تکرار میکند که: "اِلای مثلم شه، اِلای بِچاش مثلی بِچام شن!"

میدانید؛ آدم باید خیلی رنج کشیده باشد که دعایش برای دیگران این باشد که مثل او و بچه‌هایش نشوند و نفرینش این که مثل او و بچه‌هایش شوند.

باید زندگی بی اندازه سختی داشته باشد که بگوید: "این دکتره فرزندی شیطون بود. شیطون زورِش از خدا بیشتره... شیطون خیلی زورش از خدا بیشتره. همیشه همین بوده"

کاش خدا زورش را به پیرزن نشان میداد!

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 27
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 7
  • بازدید کننده امروز : 8
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 25
  • بازدید ماه : 671
  • بازدید سال : 1429
  • بازدید کلی : 81864
  • کدهای اختصاصی